1...
می نشینم روبه روی پنجره ی نیمه باز اتاق و موهایم را می بافم.
با همان مهره های رنگی ای که قول داده اند جای دستهای تو را تا ابد پر کنند و با کسی نگویند، این راز سر به مهر، سوغات عشق مخفیانه ی کیست...
می نشینم روبه روی پنجره و به دوردستها خیره می شوم... به همان نقطه ی نامعلومی که حالا، تو را به آغوشم باز می گرداند اما، با اختلاف چند فرسخ آن طرفتر...
بازگشت همیشه شیرین ست اگر، اینبار مواظب رویاهایی که برایت می بافم باشی...
و جایی نروی که دستم...که هیچ، فکرم هم به تو نرسد.
بازمی گردی و خیالت راحت است که هنوز، این مهره های رنگی لابه لای موهایم، جای انگشتان تورا حفظ کرده اند...
و دختری، می خواهد هرشب برایت عاشقانه هایش را فریاد بزند... به امیدی که شاید بشنوی!
به به...لذت بردیم
نوشته هاتون خیلی زیبان
سلام دوست عزیز متن خیلی خوبی بود امیدوارم روز به روز پیشرفت کنی[گل]